یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۰۳

رررر

باورم كن

۱۱ بازديد
تو خونه بحث شد سر گواهي نامه رانندگي؛ يه دفعه خانوم والده برگشت به آقا داداشم گفت وردار اين بچه رو (من!) ببر تمرين دستش يه خرده روون شه. (لازمه كه در كمال صداقت بگم 6 ساله كه گواهي نامه دارم، حتي يه بار هم تمديد كردم اما هيچوقت عين بچه آدم پشت رول ننشستم! [قبلاها، خيلي قديم ها، گفته بودم كه من بچه راست گويي ام يا نه؟ بگيد! مي خوام بدونم!]) كه يه دفعه آقا داداشم گفت: مادر من! اين حرفا چيه؟ ندا احتياجي به اين كارا نداره. منو ميگيد اينقدر ذوق كردم. هي گردنمو بيشتر مي كشيدم بالا. با خودم گفتم: ببين ندا، ببين اين همون يه دونه داداشته. ببين چقدر هواتو داره؟ ببين قدرشو نمي دوني. قدر همين يه دونه داداشتو.

مخلص كلوم پامو انداختم رو پامو و در عالم خودم بودم. خانوم والده هم كلــي جو گير. گفت الهي قربونت برم مادر كه اين همه هواي خواهرتو داري. اصلا اشك تو چشام گوله گوله حلقه ميشه اين همه عاطفه و محبت رو بين بچه هام مي بينم. بعد آقا داداشم گفت: آره مامان. اينجوري ندا رو دست كم نگير. باورش كن. اصلا ببين يه سري خانوما هستن كه ماشين رو مي برن ديگه بر نمي گردونن. اما ندا اصلا اينجوري نيست. به هيچ وجه. بر مي گردونه، اما داغون بر مي گردونه!! :|


پ.ن: هيچي. آخرش به محض اينكه ديد دارم بلند ميشم كه برم سراغش فوري چپيد تو دست شويي! :|

پ.ن: ديگه چي دارم كه بگم؟


تاكنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد