یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۰۳

رررر

شبا بگيريد بخوابيد!

۳ بازديد

به همچين موقعيتي هايي دچار نشيد فقط:

تقريبا چهار سال  پيش يه جنتلمني از آشناهاي يكي از دوستام اومد خواستگاري ما كه از اون اول كلهم قرار بود جواب منفي باشه و البته هم بود. قبل از اون نمي دونم اين آدم شماره منو چه جوري پيدا كرده بود كه حالا يا زنگ مي زد يا پيام ميداد كه من عاشقم و فلان و بهمان. دليل اين برادر عزيز براي ازدواج همين علاقش بود. (اين با اون قبليه كه يه بار بهتون گفتم فرق داره ها) با اينكه وضع مالي خيلي خوبي داشت اما با هم اختلاف داشتيم در حد سياه و سفيد. مثلا من كه مي گفتم الان شبه اون مي گفت روزه.  يعني هيچ جوره حرفمون تو مخ هم نمي رفت.  تفاوت فكري داشتيم شَديد! آخر بهش اولتيماتوم دادم گفتم ديگه زنگ نزنه و هيچ رقمه پيام نده. اما مگه به گوشش ميرفت؟ يه دفعه مي ديدي در يك سري اقدامات بسيارتا انتحاري و حماسي شب و نصف شب روز و نصف روز پيام ميداد كه من نمي تونم فراموش كنم و از اين حرفا كه واقعا اين حركاتش دوي مارتن روي روان ما بود. احيانا، زبونم لال منم آدم تشريف دارم خب تحمل ندارم ببينم يكي داره اينقدر التماس ميكنه. از يه طرف هم مي دونستم و مي دونم كه ازدواج ما اصلا نتيجه خوبي نداره. اينقدر اين ادامه پيدا كرد تا اينكه همين چند روز پيش ديدم اينجوري نميشه و براي اينكه ديگه شمارشو رو گوشيم نبينم خودمو زدم به كوچه علي چپ با اسمس بهش گفتم كه اين خط رو شوهرم برام خريده و يه مدتيه كه واگذار شده! شما با كي كار داري؟ اولش باورش نشد هي گفت دروغ ميگي و از اين حرفا. منم گفتم اشتباه گرفتيد. الان گوشي رو ميدم دست شوهرم باهاش حرف بزن ببين با كي كار داري! (من واقعا نمي دونم هدفم در اون لحظه چي بود و به چي داشتم فكر مي كردم كه گفتم بيا با شوهرم حرف بزن و كلا يه اپسيلون پيش خودم فكر نكردم كه الان من اين وسط، دقيقا همين وسط، مي خوام شوهر از كجا گير بيارم؟!) كه ديگه اينو گفتم و باورش شد. گفت از شوهرت بپرس خط رو از كي خريده. منم فاميلي خودمو گفتم. خلاصه اونم درد و دلش يه دفعه باز شد و وايساد تعريف كردن كه من يكي رو دوست دارم و دارم رواني ميشم و از اين حرفا. منم با خودم گفتم خوب موقعيه كه از زبون يه آدم ديگه حرفامو بهش بزنم و بگم ازدواج خاله بازي نيست. هي هم ياد ما مي كرد و مي گفت با همه بي معرفتيش عاشقشم و دلم براي چشماش تنگ شده و فلان و بيسار. خب ما هم اينجا خربزه كه نيستيم ايني هم كه تو قفسه سينمون مي تپه نوشابه خانواده نيست. جاتون خالي يكي اون، اون طرف خط مي گفت، يه شيشه آبغوره هم من اين طرف خط مي گرفتم! قشنگ از ساعت 6 عصر تا ساعت 4 صبح هي گفت و آبغوره گرفتيم و هي مشاوره داديم كه جان دل بيا و اين دختر رو فراموش كن و برو پي زندگي بهتر. شما به درد هم نمي خوريد. يعني يّكّ حرفاي قلبمه سلمبه اي، يّكّ حرفاي قلبمه سلمبه اي، تحويلش دادم كه تا همين الانش هم وقتي پياماي اون شب رو ميخونم خودم همين طوري مي مونم من اينا رو دقيقا از كجا آوردم؟! بعد حالا اين وسط تنگ هر كدوم يه خدا شاهده مي زدم تميز! مثلا خدا شاهده به درد هم نمي خوريد! بعد توي اين خرتو خر كه اشكام دارن گوله گوله مي ريزن رو صفحه گوشيم و مني كه سال به سال هيچكس بهم پيام نمي داد و همراه اول با پياماش حكم دوست پسر رو داشت برام، ساعت 2 و 3 نصف شب، دقيقا همين ساعت از شبانه روز كه سگ تو لونش خوابه، من نمي دونم ژاله اون وسط از يخه (يقه) من چي ميخواد كه اس ميده قرقره فلان رنگ داري؟ يكي ديگه تازه يادش افتاده اس داده بپرسه راستي كنكور رو چه كار كردي؟ يكي ديگه ميگه فلان جزوه رو برام بيار. يكي ديگه ميگه به باباي من راي بده شده كانديد شوراها. يكي ديگه ميگه فردا مياي بريم بيرون؟ و... فقط كم مونده بود حسنك پيام بده بگه درازگوشم افسار پاره كرده داره جفتك مي ندازه بيام كمك كن رامش كنيم! والا. خب بگيريد كپتون رو بذاريد خب. اصلا آيه داريم كه ميگه شب را براي آسايش شما آفريديم. خب عمل كنيد! آي دلم مي خواست همون موقع سرمو بكوبونم به ديوار.

خلاصه سرتون رو درد نيارم اينقدر حرفام تاثير داشت كه به صورت خيلي منطقي دوست عزيزمون متوجه شد دختر مورد علاقه آدم بلا نسبت گوسفند يا اسير نيست كه ريسمون گردنشو بگيري و ببري زندانيش كني صداش هم درنياد تازه اظهار خوشبختي هم كنه. به زور هم كسي رو نمي توني به خودت علاقه مند كني. ننه قمر هم ميگه عشق يه سره مايه دردسره. وقتي يكي بهمون ميگه نه، تحمل شنيدنش هم داشته باشيم. از كوره در نريم. حتما دلايل خودش رو داره. هنوز هم ميگم عشق و علاقه براي ازدواج لازم هست اما كافي نيست. آخرش هم بهم گفت در حقم خواهري كردي و ممنون از اينكه حرفامو شنيدي و خوش به حال شوهرت با اين زن فهميدش (خدا شاهده اينو آخرش گفت!) به شوهرت سلام برسون و اين صوبتا.

ديگه نمي دونم. اين تمام زوري بود كه من زدم تا بفهمه قضيه چي بوده. به كجا برسه رو فقط خدا داند. فقط اون شب (در واقع بايد گفت اون صبح) ساعت 5 كه بيهوش شدم و ساعت 12 ظهر بيدار شدم چشمام شده بوده قده چشاي وزغ. عين شخصيتاي كارتوني هم صورتم سياه به خاطر اون گريه ها!

پ.ن: خدا اين مدلش رو نصيب مسلمون جماعت نكنه. نه دختر نه پسر.


سفرنومه ندا السلطنه بخش اصفهان نصف جهان

۶ بازديد

چون وقت كم بود ما فقط تونستيم اينجاها بريم

از اونجايي كه ما آدم هاي سحرخيزي مي باشيم و ضرب المثل سحر خيز باش تا كامروا شوي رو فقط و فقط براي ما ساختن، ما حول و حوش ساعت 12 ظهر رفتيم نقش جهان!

اولش كه رو دست خورديم حسابي! همچين كه مي خواستيم بريم مسجد شاه ديديم به خاطر اعتكاف درشو سه قفله كردن اساسي! ديگه ما مونديم و درش و سردرش.

 


بعد پاشنه ور كشيديم بريم مسجد جامع كه روزنومه چي اون جا رو هم احتمال اعتكاف بودن داد و نرفتيم. طبيعتا مسجد سيد هم نميشد بري. مدرسه مادر شاه هم چون حوزه علميه بود مجوز مي خواست. رفيقم هم گفت تو كاخ هشت بهشت مرمته و نمي ذارن بريم تو. :| (مي بينيد چقده خوش شانسم؟ اينقدر من خوش شانسم، اينقدر من خوش شانسم، كه لوك خوش شانس ديشب بهم زنگ زد و كلي درد و دل كرد و گفت ندا با اين شانسي كه تو داري بهت حسوديم ميشه. همش غبطه تو رو مي خورم. دست راست رو سر من. تو رو خدا دست منم بگير(!

ديگه گفتيم بريم يه خرده بچرخيم تو بازار. بعد هم ملت بستن رفتن ناهار. ما نيز! بعد از ناهار نشستيم تو پارك هشت بهشت.

اينم بيرون كاخشه:

بعد روزنومه چي رفت خونشون و من و دوستم دوباره برگشتيم نقش جهان و رفتيم مسجد شيخ لطف الله.

آدم گنبدشو مي بينه از قشنگي دلش ميخواد درسته قورتش بده. ولي متاسفانه يه كم بزرگه نميشه اين كار رو كرد!

 

كفشاي من و دوستم! چپيه ما مي باشيم. جفتمون رفته بوديم تو حس. جيكمون درنميومد! اونا هم كه دارن عكس مي ندازن يه سري توريست آلمانين (حالا هي عكس بگيريد و كف كنيد عظمت رو. كو شما از اينا تو كشورتون داريد؟)


 بعد از شيخ لطف الله از اونجايي كه جفتمون عالي قاپو رو ديده بوديم گفتيم بريم يه جاي جديد. تصميم گرفتيم بريم خانه مشروطيت اصفهان. اهلش كه باشي خودش آدمو ميـكِشه. سر آدرس فقط يه مقدار آسفالت شديم. به خاطر اينكه يكي گفته صد قدم ديگه، يكي گفت همين سمت راست، يكي گفت پشت اون پرايد مشكيه تا به خودمون اومديم ديديم چيزي بالاي 1000 تا 2000 قدم شد!



اصلا من شهيد شيشه رنگيم. دوربينم فقط شده سبز آبي زرد قرمز!


 اينا هم مانكنن. (به اينا هم ميگن مانكن؟) اون كه خوابيده حاج نورالله نجفي اصفهاني باني خانه مشروطيت اصفهان. كه همه ثروتشو وقف مشروطيت كرده.

ديگه بقيه وقتمون هم توي چرخيدن تو بازار و مركز خريداي جلفا گذشت. (به قول اخوي يكي از رگياي حياتيم به اين جور جاها وصله(!


اين كليد و دمپاييه برنجي رو تا ديدم دل مو بردن. خريدمشون كردم گوشواره!

 


.بعد از همه اينا هم تشريف آورديم خونه 

 


وولم مياد

۷ بازديد
يكي نيست به من بگه دو دقيقه عين بچه آدم بتمرگ سرجات. يه خرده به اين اتاقت برس كه توش سگ صاحبشو گم نكنه. همش وولَم مياد! نمي تونم عين آدميزاد بمونم يه جا. در همين راستا كه ديگه نمي دونم وولمو كجا بريزم فردا دارم ميرم اصفهان! يه مدت مي خوام بپلكم اونجا تا زاينده رود رو بدون هماهنگي من دوباره نبندن.

ب.ن: تو رو خدا كامنت دوني پست قبل رو از اول يه نگاه بندازين. خداشاهده 90 درصدش شده خدا شاهده! مُسري بود انگاري. من گفتم منو دعا كنيد شفا پيدا كنم ديگه نگم خدا شاهده؛ گويا اينطور كه معلومه همه متحد با هم بايد يه ميني بوس كرايه كنيم بريزيم توش، تو راه هم يكي بزنه پشت قابلمه يكي هم كفتر كاكل به سر رو بخونه بقيه هم دو انگشتي دست بزنن، بريم امامزاده، لحاف دشك بندازيم تو امامزاده بخوابيم تا حاجت نگرفتيم و شفا پيدا نكرديم بيرون نيايم! (ما داريم به كجا ميريم؟) D:


خدا شاهده شنونده بايد عاقل باشه.

۵ بازديد

خدا شاهده به ولاي علي يه مدته كه اين عبارت «خدا شاهده» افتاده رو زبونم كه خدا بگه بس! (خدا بگه بس رو كه يادتونه؟) خدا شاهده دوتا جمله كه حرف مي زنم نيم كيلوش خدا شاهده ست خدا شاهده! خدا شاهده الان هم كه نشستم دارم تايپ مي كنم مي بينم انگشتام هم دارن ميرن سمت نوشتن خدا شاهده. خلاصه بعد از نمازاتون، وقتي ميريد امامزاده، وقتي داريد به درگاه ايزد منان استغاثه مي كنيد شما رو به حق اين رجب المرجب يه دعايي هم بكنيد كسايي كه از اين مرضا دارن شفا پيدا كنن. خدا شاهده جبران مي كنم. خدا شاهده ميام تو جشن عقد همتون بالا سرتون قند مي سابم. «عروس رفته گل بچينه» رو هم خودم ميام ميگم براتون خدا شاهده.

خدا شاهده از وقتي من يادم مياد تو خونه ما، نماز قضا شده اما اخبار قضا نشده. قشنگ برنامه روزانه ما اينه كه به محض اين كه چشممون ميفته به تي وي و راديو به صورت كاملا ناخودآگاه سرچ كنيم بين كانالا ببينيم كدومشون اخبار داره. اين ژنش هم موروثيه. همين ديروز يه خرده بهش فكر كردم عمق فاجعه رو تازه درك كردم. خدا شاهده برنامه ما هر روز همينه:

ساعت  13:15= اخبار ورزشي

ساعت 14= اخبار شبكه يك

ساعت 16:45= اخبار استان

ساعت 17= بــ*ــي بــ*ــي ســ*ــي

ساعت 20= اخبار علمي – فرهنگي كانال چهار

ساعت 20:30= 20:30

ساعت 21= اخبار سراسري

ساعت 21:30= اتـ*ـاق خـــ*ــبـ*ر

ساعت 22= اخبار شبانگاهي

ساعت 22:30= اخبار سراسري شبكه دو

لابه لاي همه اين زمانا هم برا تفنن و رفع خستگي يــ*ورو نــ*ــيــ*ــوز :|

ساعت 11 هم تي وي خاموش ميشه مي شينيم تو كانون گرم خانواده هر چي ديده و شنيديم خودمون تحليل مي كنيم. (آيكون شنونده بايد عاقل باشه) خدا شاهده اگه اين تحليل آخر شب رو نريم خوابمون نمي بره. خدا شاهده مي دونم سنگيني بار اين فاجعه رو. :|

 

ب.ن: با سلام و درود به روح خستگي ناپذير دوستان خاله زنك عزيز كه با همت بي دريغشون با دادن پيام هايي مبني بر «كنكور رو چه كار كردي؟»، در 24 ساعت شبانه روز حماسه اي عظيم آفريدند. خدا شاهده يكي از همكلاسي هاي دانشگام اس داده چه كار كردي؟ من قبل از دادن هرگونه پاسخي داشتم دو ساعت تمام فكر مي كردم قيافه اين دوستمون دقيقا چه شكلي بود.  :|


به فرورديني: خيلي ناراحت شدم از اينكه ديگه نمي نويسي رفيق قديمي. من تازه ديدم :(


خدايا خدايا!

۵ بازديد
پارسال كه اونقدر زدم تو سر و مغز خودم واسه ارشد و روز و شبمو سياه كردم با درس، رفتم سايت ديدم رتبه م شده 150، امسال كه اصلا نخونده بودم و همش تو همين نت بي پدر و مادر پلاس بودم و دنبال خوش گذروني و خياطي بودم، واسه خنده رفتم سايت رو باز كنم كه خودم با چشمام ببينم نوشته "مجاز نشدم" ديدم مجاز كه شدم هيچ، رتبه م هم شده 112. :|


استاد ترقي نژاد

۶ بازديد
دختر خاله جان نشسته و داره از اعترافات زمان دانشجوييش ميگه كه با دوستاش رفته بودن يه سري سايت مهم رو دستكاري كرده بودن از جمله سايت دانشگاه ما و رسيده بودن اطلاعات سايت ما. اون زمانا كه ما جوون و دانشجو بوديم. بعد گفتم خب بعدش چه كار كرديد؟ گفت: هيچي بدون دستكاري اومديم بريم. گفتم: يعني نمره هامونو نبرديد بالا؟ گفت: نه. گفتم: واقعا نبريد؟ گفت: نه. گفتم: خاك دو عالم تو سر خودت و دوستات! پرسيد: چرا آخه؟ گفتم: استاد ترقي نژاد تو نمره هاي منو مي بردي بالا، من از اون طرف معدلم مي رفت بالا، معدلم مي رفت بالا بدون كنكور مي رفتم ارشد مي خوندم، اونجا هم به خاطر موفقيت توي ارشد انگيزه درس خوندن من قلمبه مي زد بيرون از اون طرف مي رفتم دكتري رو مي گرفتم. بعد چند تا كتاب مي نوشتم با چندتا مقاله. مي شدم دكتر حسابي 2. اونوقت وقتي مُردم به خاطر خوش ناميم ملت اينقدر برام فاتحه مي خوندن تا مي رفتم بهشت. بعد هم كه اونجا زندگي جاويدانه. نهرهاي جاري زير درختان و بالش هاي نرم و سبز و... يعني توئه كله پوك نفهميدي كه بهشت رو با تمام امكانات جانبيش از من دريغ كردي؟ 

بيچاره يه عذاب وجداني گرفت. D:


ب.ن: من جمعه هم تهرانم. :)


ابر و باد و مه و خورشيد و فلك همگي در كارند شك نكن.

۵ بازديد

با تشكر از همه دوستايي كه با سرچ چنين عبارت هايي به وبلاگ ما رسيدن:

ندا   (قسم به اسم پر بركت خودم)

ابر بارون برف خورشيد طوفان مه  (سيل زلزله آتش فشان شهاب سنگ. تعارف نكن بگو. تو كه همه رو گفتي)

دختر سنگين و رنگين (آفرين آفرين. منظورش منم)

زندگي همچنان باقيست (خدايي ملت بيكاري داريم)

زندگي يك برگ درخت (و ملتي بيكارتر)

سوژه هاي شب قدر امسال (اينو كجاي دلم بذارم واقعا؟)

شعر دعا مسافر

شوهر نيازمنديم (بميرم كمبود امكانات چه مي كنه با آدم :|)

عاشق يك راننده اتوبوس (آآآآآآآآآه اي خداي قورباغه هاي وحشي :|)

عاشقي سيري چند (موافقم)

غازقولنج (واقعا دارم فكر مي كنم غازقولنج چه نقش پررنگي تو زندگيم داره)

مدل پالتو خيلي قشنگ (ياد ندارم راجع به پالتو چيزي نوشته باشم. نوشتم؟)

من كدومم؟ نسيم

منو چي ميبيني؟ ابر.برف.طوفان

ن ساعت (ها؟)

دل تنگ سيري چند (اينم موافقم)

ديدي كه بخشيدمت (خدا رو شكر وبلاگ ما در جهت رفع كدورت ها و نشاندن بذر مهر و محبت و عشق در دلهاي شما عزيزان موثر بوده و نقشي هر چند كوچك ايفا نموده.)

نظر سنجي من كدومم (تو كدومي؟)

نوحه يا الله (خيلي دوست داشتم قيافه اين دوستمون بعد از باز كردن وبلاگم رو مي ديدم)

هفده شهريور، روز ننگ تو (همچنين قيافه اين دوستمون)

نوشته هاي گروس عبدالمالك (خدايا اين مخاطباي فرهيخته رو زياد كن)

يه روز رفته بودم (ميگم ملت بيكاري داريم ميگيد نه. به خدا ديگه نمي دونسته چي سرچ كنه الكي واسه خودش اينو زده. عزيزم اين نت لامصب رو بذار كنار. تشخيص من اينه كه شما رو ببندن به تخت)

ابسردكن يوروپ ( زيبا، جادار، مطمئن. بهترين هديه به مناسبت روز مادر و روز معلم)

اسب در ذهنت چه رنگيه (اينا كاراي توئه ها مهندس. تو اين سوال رو از من پرسيدي. پاسخگو باش!)

اين چه غلطي بود؟ (دوست عزيز شما بايد خونسرديت رو حفظ مي كردي دوباره بر مي گشتي گوگل مي نوشتي: داروي آرام بخش)

برگ درخت مي ريزه

به روياهات فكر كن (فكر كن. حتما فكر كن)

چرا دستام سرد ميشن (كم خوني داري. قرص آهن بخور)

خر كردن مشتري (جوووووون؟)

خرمشهر آبادان اهواز مسجد

pmc مخفف چيه؟ (مخفف "پس ممد، كبري؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟" [داره از كبري مي پرسه: پس ممد كو كبري؟ چرا تنها داري مياي؟ نكنه طلاق گرفتيد و بچه هاتون شدن بچه هاي طلاق؟ فكر عاقبتشو كرديد؟ آخه ممد 1357 تا سكه از كجا بياره بده به تو؟])

 


تصميمي كبري تر

۵ بازديد
به حول و قوه الهي اگه از آسمون سنگ نباره، اگه از زمين مواد مذاب فوران نكنه بيرون، اگه سيل نياد، اگه بهمن نياد و كولاك نشه، اگه ننه قمر نزاد (نزايد) اگه دختر اقدس شوهر كردنش نگيره، اگه ممد آقا نخواد زن دوم بگيره، اگه همه چي بر وفق مراد باشه ما تصميم بسي كبري گرفتيم كه روز پنج شنبه، نوزدهم ارديبهشت سال يك هزار و سيصد و نود و دو هجري خورشيدي مصادف با 28 جمادي الثاني سال يك هزار و چهارصد و سي و چهار هجري مهشيدي و نهم مي سال 2013 ميلادي مصادف با بزرگداشت شيخ كليني(!) تشريف ببريم نمايشگاه كتاب! هر كي مياد بسم الله.

ب.ن: به بهاره و الي و tecton: ببخشيد بچه ها من هر كاري كردم نتونستم يه روزي رو هماهنگ كنم كه با شما باشم. بسي اميدوارم برنامه شما تغيير كنه و بيفته نوزدهم. :(


رستگاران

۱۱ بازديد
1) مامانم: ندا خانوم قندي يادته؟

من: نه. خانوم قندي كيه؟

مامانم: خانوم قندي، همونه كه تو مراسم بابا بزرگت وقتي همه داشتن خداحافظي مي كردن اومده بود داشت خداحافظي مي كرد! همون.

*****

2) من و بابام پشت پنجره.

بابام: ندا اون خونه رو ببين.

من: كدوم؟

بابام: اون تير چراغ برق رو مي بيني؟

من: آره، آره. همون كه يه كلاغ روش نشسته؟

بابام: آره

من: همون كه چراغش شكسته؟

بابام: آفرين

من: خب دارم مي بينم.

بابام: حالا از سمت راستش ده - پونزده تا خونه رو بيا اينور. اون خونه رو ببين همونو مي گم!!

من: باباجون دقيقا 10 تا يا 11 تا يا 12 تا يا 13 تا يا 14 تا يا 15 تا؟

بابام: لازم نكرده با پدرت بحث كني اصلا برو سراغ درس و مشقت!!!

*****

پ.ن: تحقيقا من به همراه والدينم با اين آدرس دادنامون خانواده رستگاري هستيم. :|


ب.ن: ژاله رو افسار كشون بردم خياطي ثبت نام كردم. تصور كن آموزشگاه خياطي اي رو كه من و ژاله كارآموزاش باشيم.


رمال

۶ بازديد

يه كارگر خانومي هست هميشه مياد راه پله هاي بلوك، محوطه و پاركينگاي ما رو تميز مي كنه يه چند وقت بود تيريپ افسردگي ورداشته بود زده بود تو فاز عزلت؛ هرچي هم همه مي گفتن چته، چي شده، خودش هم نمي دونست. يعني هي مي گفت افسرده ام. بعد اين خيلي خرافاتيه. هي چپ و راست منتظره يكي يه چيزيش بشه تا خودشو قاطي كنه و با دعا و جادو و جنبل درستش كنه. گويا هر كاري كرده بود اين سيستما رو خودش جواب نداده بود. تا اينكه يه روز بابام گفت خوبه حالا كه اين اينقدر به اين چيزا اعتقاد داره با يه دعاي فورماليته، الكي بهش بگيم خوب ميشي! خلاصه اين بيچاره اومد خونه ما باباي منم جدي. نگاش مي كردي مي گفتي ده سال كه تو كار رمالي بوده! بابام با اشاره بهم گفت برو يه كتاب كلفت و پر و پيمون از كتابخونه بيار. منم يه كاره رفتم چي آوردم؟ يه جلد از هزار و يك شب! چون اين خانومه هم سواد نداره نمي دونست چيه. ديگه بابام يه صفحه رو آورد و بهش گفت چشمتو ببند دستت رو بذار رو يه قسمتي. اونم گذاشت و يه جمله هفل هشتي دراومد و بابام نوشت رو كاغذ، الكي يه وردي خوند كاغذ رو آتيش زد بهش گفت پاتو بذار رو خاكسترش بعد يه كم از خاكستر رو بمال به پيشونيت!! آخر هم بهش گفت يه خانومي چشمت زده! اونم فوري گفت مي دونم كيه يكي از همسايه هامونه! كار خودشه. بابام هم گفت هر وقت ديديش زير لب اين ورد رو بخون بعد از دور فوت كن بهش، بر مي گرده به خودش! يعني ما مرده بوديم از خنده حالا مي خواستيم نخنديم كه يه وقت تابلو نشه. خدا شاهده مي خواستم فيلمشو بگيرم بذارم ببينيد همه با هم بخنديم ترسيدم لو بريم. حالا ديروز ديديمش سرحال و خوشحال داشت شلنگ تخته مي نداخت و كلي از بابام تشكر كرد گفت خوب شدم! فكر كن آخرش هم به بابام گفت اگه ميشه يه دعا هم بنويسيد بخت دخترم باز شه! :| ديگه بابام هم گفت بخت باز كردن تو تخصص ما نيست بريد سراغ همكاراي ديگه!

يعني بيچاره اگه يه درصد فهميده  باشه با آتيش زدن همچين جمله اي از هزار و يك شب حالش خوب شده باشه:

آن گاه عجوزه با قدم هاي بلند به سوي بازرگان روان شد و در بگشود و به درون رفت.  :"

 

به نفيسه: كجايي تو دختر؟ يه ندا بده از نگراني و دلتنگي دربيام نامزدم.