جمعه ۰۷ اردیبهشت ۰۳

رررر

1

۱۲۲ بازديد

businessinsider.com/10-thing-to-do-before-turning-30-2015-7

ما از همه باحال تريم!

۵ بازديد
سسسسسلام.
 
الهي بميرم. ماه مهر اومد؟ دانشگاهي ها و پيش دانشگاهي ها و دبيرستاني ها و راهنمايي اي(!) ها و دبستاني ها و مهد كودكي ها همه دوباره دارن برمي گردن سر كلاسا. 

اصلا كشور تو غم و اندوهي جان فرسايي فرو رفته! من در كمال تاسف و تاثر اين واقعه جانگداز رو به همه دوستاي محصل تسليت مي گم. خدا همگيمونو صبر بده. ايشالا كه غم آخرمون باشه!

چون مصيبت وارده خيلي سنگينه من چند تا دعا مي كنم شما آمين بگيد:
خدايا غيبت معلما و استادا هر چه بيشتر باد!
خدايا برف و بوران و تگرگ و رعد برق جهت دو در كردن كلاسا هر چه بيشتر باد!
خدايا كلاسا هرچه بيشتر تعطيل باد!
امتحانا هر چه بيشتر كشكي باد!
دست خط بغل دستي هر چه درشت تر باد!

جز دعا ديگه كاري از دستم بر نمياد. ايشالا تو شادي ها خودمون واسه خودمون جبران كنيم!!!!

خب چه خبر؟ حال كرديد با عيد فطر؟ راستي عيدتون پساپس مبارك!
رفتيد نماز عيد فطر؟
من كه قسمت نشد برم. ولي از تلويزيون كه مراسمو ديدم خداييش خيلي متحول شدم.
خدا وكيلي عجب دين توپي داريم ها! من خيلي خوشحالم كه مسلمونم. جدي.
فكر مي كنم تنها ديني كه آدماش اينقدر با هم متحدن. حالا شما فعلا فقط جنبه هاي مثبتشو در نظر بگيرين.(صرف نظر از شيعه بودن. فقط تو اسلام داشتن.)
خود كلمه اسلام هم خيلي معني قشنگي داره. اسلام هم خانواده تسليمه. تسليم بي چون و چراي خدا. قشنگ نيست؟
اما دين هاي ديگه چي؟ مثل مسيحيت. اصلا تو اساس دين افتادن به جون هم. هر كدوم ورداشتن يه مدل انجيل دادن بيرون و هر كي يه سازي مي زنه.

اون قديم قديما (خيلي قديم به سن من و تو قد نمي ده.) اين كشيشاي مسيحي با اين قرون وسطي شون خيلي حال كردن. ديگه هر كس جيكش درميومد  تو دادگاه تفتيش عقايد: پـــــــــخ! (سرشو زير آب ميكردن)
اين كشيشا ديگه كفر مردم و در آوردن.
تا اينكه اين پسر آلمانيه يعني همين مارتين، مارتين لوتر بلند شد گفت: آقا من اعتراض دارم!
كشيشا بهش گفتن: بشين بچه اعتراض وارد نيست! 
گفت: ولي من اعتراض دارم. يعني كه چي؟ چرا اينقدر دين ما سخته؟ پدرم ديگه دراومده! يه خورده آسونترش كنيد. از كنكور سراسري تو ايران هم سخت تره!!!
كشيش: كنكور سراسري ديگه چيه؟ غلط كرده سخته!
مارتين: آزمون ورودي دانشگاه هاست.
كشيش: طراحش كيه؟ ها؟ (خطاب به دستيارش:) هي پسر بريد تحقيق كنيد ببينيد طراحش كيه ببرينش دادگاه تفتيش عقايد! فقط ما بايد سخت باشيم!
مارتين: ببين كشيش جان دينمون خيلي سخته. داري مشتري مي پروني ها! يه خورده كوتاه بياين.
كشيش: اصلا به تو چه؟ واسه چي اظهار نظر مي كني ورپريده؟
مارتين: باشــــــــــــه. خود خواستي!
كشيش: منو تهديد مي كني ذليل شده؟

آره بچه ها خلاصه مارتين قصه ما كوتاه نيومد و به اعتراضاش ادامه داد.  واسه همين ورداشت يه مدل ديگه مسيحيت درست كرد. اسمش هم گذاشت پروتستان يعني معترضان. خيلي هم طرفدار داشت ها. از اين كشيشه هم اصلا نترسيد.( ياد بگيريد نصف شيد!!!)
ديگه اينجوري شد كه كم كم مسيحيت عين جيگر زليخا شد.

حالا مي رسيم به دين زرتشت خودمون. آقا اصلا اينا تو وحدانيت خدا با هم اختلاف دارن. يه سري هاشون مزداپرستن يه سري هاشون زُروان پرست.
 
راجع به يهوديت زياد اطلاع ندارم. ميترسم يه چيزي بگه غلط باشه. حرف نزنم بهتره. 

اما تو اسلام هيچكس شك نداره كه خدا يكيه. هيچكس شك نداره كه قرآن از طرف خداست. قرآن هممون يه مدله. همه يه مدل ميرن حج. همه روبروي يه كعبه خم و راست ميشن. همه يه جور اذان ميگن. همه يه جور روزه ميگيرن. باز هم اگه اختلافي هست برمي گرده به فرعيات نه اصل دين.
خداييش حال مي كنيد دين رو؟!

حالا اونايي كه از مسلمون بودنشون ناراضين دستاشون بالا!

ما هم ديگه داريم آخرين روزاي خوشيمونو مي كنيم. دوباره بايد بريم سر درسو مشق و اينا. چقدر تابستون زود تموم شد!
اين چند روزه هم بدجوري سرما خوردم الانم تو يه دستم دستمال گرفتم با يه دست ديگه دارم تايپ مي كنم! خيلي سخته! 
 
ديگه گزافه گويي بس است!!!
باي تا بعد
دلم ميخواست بوستون كنم اما مي ترسم سرما بخوريد!! 
در عوض بهتون گل مي دم 
 

 


اي خدا توبــــــــــه!

۷ بازديد

ســــــــلام. خوبيد؟ احيا خوش گذشت؟!

آره ديگه اون احيايي كه من رفتم اگه شما هم بوديد بهتون خوش مي گذشت آرزو مي كرديد كاش بيشتر بود! البته جدا از اون حال معنوي و از اين حرفا!!!

بذاريد چند تا از اتفاقاي احيا رو بگم تا مثل من هم شاخ رو سرتون سبز شه هم كركر بخندين.

 احيا و هر و كر؟؟؟؟ جل الخالق!    

تو خونه ما  كه داداش جانمان تصميم گرفته بود با دوستاش بره احيا. 4 ساعت فقط جلو آينه بود!

من: كجا مي خواي بري؟

اون: احيا.

من: مي خواي بري احيا و ادكلن رو خودت خالي مي كني؟ حداقل كمتر بزن. دوش نگير باهاش.

اون: دو ركعت نماز با بوي خوش بهتر از هفتاد ركعت نماز با بوي بده!

حال مي كنيد جوابو؟ كم كه نمياره.

و اما منو دختر خالم.

 اين مسجدي كه من و دختر خالم رفته بوديم بقدري شلوغ بود كه مردم بيرونش تو خيابون نشسته بودن. تو خيابون هم غلغله. واسه همين جووناي اين مرز و بوم(!) فيض اساسي بردن. خدا خيرشون بده! يه سوژه اي شدن واسه ما. 

ما تو پياده رو نشسته بوديم. همين جوري ديديم يه پسري داره بلند بلند با موبايل مي حرفه( اصلا هم اعصاب نداشت):

الو. سهيلا كجايي؟ يه ساعته كه منتظرتم. زود باش... تو كه تو پيچوندن بابات استادي يه كاريش كن... بگو مي خوام با يكي از دوستام بريم مسجد بعد خودت تنها بيا. اومدي ها. ببين من جلو مسجد منتظرتم. بدو. راستي من مفاتيح ندارم يكي با خودت بيار. اگه دير بجنبي دعاي جوشن كبير شروع ميشه.   

 احيا با دوست دختر هم حال مي ده ها!!!

يه پيرزن پر چنه ( پرحرف) نشسته بود ور دل من هي چرت و پرت مي گفت. از من مي شنويد از اين جور آدما دوري كنيد و گرنه مغزي براتون نمي مونه. چرا؟ چون نوش جانش مي كنن!!

پيرزن رو به من: دخترم تو مسجد جا نيست؟

من: نه.

پيرزنه: من فكر مي كنم جا باشه.

مادر جان IQ يه خرده فكر كن. اگه مسجد جا داشت اين ملت بيكار و خجسته نبودن كه بشينن وسط خيابون و پياده رو. از تو بعيــــــــده! 

آخ حرصم ميگيره از سوالاي احمقانه. درسته گفتن پرسيدن عيب نيست ولي نه ديگه تا اين حد. 

 

*

بعد از چند دقيقه. وسط دعاي جوشن كبير.

پيرزنه: من نمي دونم اين دختر پسرا اومدن عروسي كه قيافه هاشونو اين شكلي كردن؟ دخترم يه زنگي بزن پليس 610(!)  تا بيان اينا رو جمع كنن!!

حتما زنگ ميزنم 610 ! 

*

من با خودم مفاتيح نبرده بودم چون رو موبايلم يكي نصب كردم. داشتم از رو اون مي خوندم واسه همين گوشيم مدام دستم بود.

پبرزنه: دخترم! اين حركات زشته اومدي توبه يا اسومس بازي؟ (منظورش SMS بود!  )

يكي نيست بگه مادر جان اومدي توبه با فضوليييي؟

بعد از دعا انگار زنگ تفريح باشه، همه وايسادن به بخور بخور. از چيپس و پفك گرفته تا ماكاروني! ولشون مي كردي با خودشون ديزي و كباب و ريحون هم مي آوردن!

آخه وسط احيا جاي تخمه شكستنه؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه اومدي سينما؟   

اونجايي كه ما نشسته بوديم چند تا پسر هم بودن كه فقط مسخره بازي درآوردن. مردم كه صلوات مي فرستادن. يكيشون مخصوصا چند ثانيه دير صلوات مي فرستاد تا همه بخندن.(مردم هم مي خنديدن ها!) انگار اومده سيرك!

ديگه آخرش يه مردي از اين سيبيل بنا گوش درفته ها بلند داد زد: خدايا همه عقب مونده ها رو شفا بده!

مردم: الهي آميــــــــــــــــن!

ولي همين دلقكا آخر مراسم چنان گريه مي كردن و ضجه مي زدن كه همين جور دهن آدم باز مي موند!  

ديگه آخر مراسم همه داشتن از ته دل گريه مي كردن و تو سرشون مي زدن، از وسط پياده رو يه گربه اي رد شد. يه دختري داد زد: واي ماماني گربه! از يه طرف مردم مي خنديدن از يه طرف گريه مي كردن. (تا تقي به توقي مي خوره نيشاشون باز ميشه!)

يه پسري(خفن فشن): خانوم چرا اين حال معنوي رو ازمون مي گيري؟!

بعد از اين كه تموم شد، ما هم بلند شديم و زحمتو كم كرديم (خواهش مي كنم رحمتيد!)

 سوار ماشين شوهر خالم بوديم داشتيم از توي يكي از خيابونا رد ميشديم ديديم يه پيكاني دقيقا وسط خيابون پارك كرده. خيابون كم عرض بود اين كج پاركيده بود نمي شد حتي لايي كشيد. واسه همين شوهر خالم اومد دنده عقب بگيره كه ديد يا حضرت فيل چه ترافيكي!

راننده ها هم كه اعصاب نداشتن ريختن تو خيابون هي داد مي زدن: اين پيكان مال كيه؟ چرا وسط خيابون پارك كرده؟ و از اين حرفا. ديگه پليس اومد. ملت بيكار و بيعار جمع شدن. خلاصه از احيا هم شلوغتر شد.

حالا پليسا با بلند گو: راننده پيكان سفيد به شماره...بيا ماشينتو از سر راه وردار.

نخير. از راننده خبري نبود. واسه همين يكي از پليسا به مردم گفت بيايد كمك كنيد ماشينو جا به جا كنيم تا راه باز شه.

آقا تا ملت اومدن كه ماشينو هل بدن. ديديم بعــــله آقاي راننده تشريفشونو آوردن. البته شكمشون زودتر تشريف آوردن! آقا كجا بوده؟ تو كله پزي روبروي خيابون!!!! چكار مي كرده؟ كله پاچه مي خريده!!!!

تمام مردم فكشون افتاده بود پايين.  

پليسه رو به مرده (با فرياد): مرد حسابي خجالت نمي كشي؟ ماشينتو پارك كردي وسط خيابون رفتي كله پاچه بخري؟؟؟ كارد بخوره تو شكمت!!! (واقعا گفت ها!) 

پليسه اينا رو مي گفت و مردم مي خنديدن.

 مرده تا الان داشته گريه مي كرده خدايا منو ببخش غلط كردم ولي حالا... 

ديگه حرفي واسه گفتن باقي نميمونه. جون من تا حالا احيا به اين باحالي رفته بوديد؟

بله  اينجا ايران است.

 همين كارا رو مي كنيم كه...

بخدا هر چي سرمون بياد حقمونه.

اي خدا تو بـــــــــــــــــــــــــــــه!

    

 


اتمام حجت!

۱۰ بازديد
سلام.

من ندا هستم. اهل همين گوشه و كنار. من قبلا يه وبي داشتم كه خدا بيامرزدش كفن شد.

نامرداي قاتل كشتنش. كيا؟ عنودان (دشمن) تنگ نظر!! چه خاطره هايي كه توش ننوشته بودم! چه فكرا كه واسه اون وبم نداشتم! همه پريــــــــــد. بعد از اين ماجرا كار من شده بود تاسف و غصه. اصلا مي خواستم ازشون پيرينت بگيرم كتاب كنم كه عبرت همگان بشه!!!!! اما نشد.اينقدر حرصم ميگيره از دست آدمايي كه چشم ندارن ببينن يكي داره پيشرفت ميكنه!

حالا كه فكر مي كنم مي بينم اون خاطره ها از سفرنامه ناصر خسرو و خاطرات اسدالله علم هم مهمتر بودن. هم سياسي بودن، هم اجتماعي، هم علمي، فرهنگي، هنري، ورزشي، اقتصادي، راه و ترابري، صنايع و معادن، رفاه و مسكن و شهرسازي هم  همه چي بودن. همه چي. هيچ كس دركشون نكرد.

حالا مي خوام از لج همه اون عنودان تنگ نظر از اين به بعد خاطراتمو ريز و درشت، كوچيك و بزرگ، خرد و كلون همه رو اينجا بنويسم. 

آهاي قاتلا بدونين من هيچ وقت كم نمي يارم!

اگه به نظراي شما احتياج نداشتم همه اينا رو تو دفتر مي نوشتم اينقدر هم حرص نمي خوردم. اما خاطره نوشتن تو دفتر بديش اينه كه همه چيز و بايد سانسور كني كه يه وقت داداش جانتان مثل من فضولي نكنه و همه چيز رو نذاره كف دست مامي و ددي!!!

 

از اون جايي كه بزرگا گفتن غصه ضرر رو خوردن ضرر دومه، ديگه عجز و لابه رو كنار مي ذاريم و مي ريم سر اصل مطلب: 

ما ايراني ها كلا خوي لجبازي داريم. چرا؟ وقتي بهمون ميگن تو اظهار نظر نكن تند و تند نظر ميديم. اما وقتي ميزني تو سر خودت كه بابا جون مادرت بيا يه نظري بده عين خيالمون هم نيست!  با ارزش ترين چيز واسه من نظراي قشنگ شما هاست. اگه عشقتون كشيد نظر بدين انتقاد پيشنهاد همه رو به ديده منت مي پذيريم اگر هم دوست نداشتين هم كه هيچ اجباري تو كار نيست. (بقيه حرفم مال اونايي كه مي خوان نظر بدن اگه جزوشون نيستي فعلا با شما عرضي نيست تا آپ بعدي. سلام برسون. خدافظ

آمـــــــــــا...

اونايي كه مي خوان نظر بدن عاجزانه التماس ميكنم خواهش مي كنم اين مدلي نظر ندين:

وبي قشنگي داري به ما هم سر بزن. 

اولا قشنگيه يه وب به نوشتهاشه غير از اينه؟ وقتي نوشته ها رو نميخوني به چي ميگي قشنگ؟ 

يا

وقتي ميري تو وبشون يه چيزي ميگي تندي ميان ميگن:

ممنون كه سر زدي. 

آقا جون من اگه من ميام وب شما نظر ميدم وظيفمه. فوري نيايد بگيد: ممنون.

اگه نوشته هامو خونديد و نظر داشتيد بسم الله اگر هم نه بيخيال نظر!

ببخشيد ديگه از قديم گفتن جنگ اول به از صلح آخر. گفتم اول كاري اينا رو بگم كه بعدا نگي نگفتي.

مي دونم خيلي پر رويي كردم. شما به بزرگي و خردسالي و كودكي و نوجوني و جوني و بزرگسالي  و ميان سالي خودتون ببخشيد.

ديگه فكر كنم واسه اولين پست بس باشه.


اتمام حجت!

۶ بازديد
سلام.

من ندا هستم. اهل همين گوشه و كنار. من قبلا يه وبي داشتم كه خدا بيامرزدش كفن شد.

نامرداي قاتل كشتنش. كيا؟ عنودان (دشمن) تنگ نظر!! چه خاطره هايي كه توش ننوشته بودم! چه فكرا كه واسه اون وبم نداشتم! همه پريــــــــــد. بعد از اين ماجرا كار من شده بود تاسف و غصه. اصلا مي خواستم ازشون پيرينت بگيرم كتاب كنم كه عبرت همگان بشه!!!!! اما نشد.اينقدر حرصم ميگيره از دست آدمايي كه چشم ندارن ببينن يكي داره پيشرفت ميكنه!

حالا كه فكر مي كنم مي بينم اون خاطره ها از سفرنامه ناصر خسرو و خاطرات اسدالله علم هم مهمتر بودن. هم سياسي بودن، هم اجتماعي، هم علمي، فرهنگي، هنري، ورزشي، اقتصادي، راه و ترابري، صنايع و معادن، رفاه و مسكن و شهرسازي هم  همه چي بودن. همه چي. هيچ كس دركشون نكرد.

حالا مي خوام از لج همه اون عنودان تنگ نظر از اين به بعد خاطراتمو ريز و درشت، كوچيك و بزرگ، خرد و كلون همه رو اينجا بنويسم. 

آهاي قاتلا بدونين من هيچ وقت كم نمي يارم!

اگه به نظراي شما احتياج نداشتم همه اينا رو تو دفتر مي نوشتم اينقدر هم حرص نمي خوردم. اما خاطره نوشتن تو دفتر بديش اينه كه همه چيز و بايد سانسور كني كه يه وقت داداش جانتان مثل من فضولي نكنه و همه چيز رو نذاره كف دست مامي و ددي!!!

 

از اون جايي كه بزرگا گفتن غصه ضرر رو خوردن ضرر دومه، ديگه عجز و لابه رو كنار مي ذاريم و مي ريم سر اصل مطلب: 

ما ايراني ها كلا خوي لجبازي داريم. چرا؟ وقتي بهمون ميگن تو اظهار نظر نكن تند و تند نظر ميديم. اما وقتي ميزني تو سر خودت كه بابا جون مادرت بيا يه نظري بده عين خيالمون هم نيست!  با ارزش ترين چيز واسه من نظراي قشنگ شما هاست. اگه عشقتون كشيد نظر بدين انتقاد پيشنهاد همه رو به ديده منت مي پذيريم اگر هم دوست نداشتين هم كه هيچ اجباري تو كار نيست. (بقيه حرفم مال اونايي كه مي خوان نظر بدن اگه جزوشون نيستي فعلا با شما عرضي نيست تا آپ بعدي. سلام برسون. خدافظ

آمـــــــــــا...

اونايي كه مي خوان نظر بدن عاجزانه التماس ميكنم خواهش مي كنم اين مدلي نظر ندين:

وبي قشنگي داري به ما هم سر بزن. 

اولا قشنگيه يه وب به نوشتهاشه غير از اينه؟ وقتي نوشته ها رو نميخوني به چي ميگي قشنگ؟ 

يا

وقتي ميري تو وبشون يه چيزي ميگي تندي ميان ميگن:

ممنون كه سر زدي. 

آقا جون من اگه من ميام وب شما نظر ميدم وظيفمه. فوري نيايد بگيد: ممنون.

اگه نوشته هامو خونديد و نظر داشتيد بسم الله اگر هم نه بيخيال نظر!

ببخشيد ديگه از قديم گفتن جنگ اول به از صلح آخر. گفتم اول كاري اينا رو بگم كه بعدا نگي نگفتي.

مي دونم خيلي پر رويي كردم. شما به بزرگي و خردسالي و كودكي و نوجوني و جوني و بزرگسالي  و ميان سالي خودتون ببخشيد.

ديگه فكر كنم واسه اولين پست بس باشه.


قاصدك هنر پاشان

۱۲ بازديد
بعضي از تيكه پارچه هاي اضافي خياطيم تبديل شدن به دو تا كوسن.


چند تا زيپ رنگي رنگي رو دوختيم به هم شد جامدادي البته قراره بشه جاي لوازم بزك و دوزك كه گفتيم اينجا خانواده تردد ميكنه به صورت خيلي نرم به شكل جامدادي به شما نمايانديم! (از رسانه ملي ياد گرفتما. مي بينيد كه ميشه ازش چيز هم ياد گرفت!) خوبيش اينكه 12 تا در داره! :|

اينا رو تبديل كرديم به گوشواره (دقت كرديد كاربرد هر چيزي اوني نيست كه قبلا بوده؟ D:)

بعد رفتيم مطابق رشته دستبند تحصيلي ساختيم( البته تطبيقش يه مقدار مشكله!)

بعد زديم تو كار مهره هاي چوبي رنگي. اين گردنبند. اون وسطيه هم مثلا حرفا دستبند!

اين هم بند ساعته كه با كاموا بافتيم اين شكلي شد.


تمام. احساس پربار بودن مي كنم! :|



در ادامه تصميمات كبري

۷ بازديد
تو خوابگاه نشسته بوديم مشغول بافتن شال و كلاه براي شخص شخيص خودمون كه يكي از دوستام گفت به به چه خانوم هنرمندي. بعد منم از اين دهان فلان فلان شدم دراومد كه مي خواي براي تو هم ببافم؟ بعد اونم گفت آررررره. خب تعارف هم اومد نيومد داره خب. بعد از دهان فلان فلان تر شدم دراومد كه چه رنگ كاموايي دوست داري؟ :| اونم گفت هر چي گرفتي. به سليقه خودت (د لامصب ميذاشتي كامواشو خودش بگيره لااقل. سر سياه زمستون وقتي هوا بس ناجوانمردانه سرد است، كجا مي خواي بيفتي دنبال كاموا؟)

ديگه به عنوان يك عدد فرد چيز خورده روونه شديم پي كاموا. با مشقت گرفتيم و شبونه كلاه رو سر انداختيم و بافتيم و بافتيم و تو توهم خودمون كه 90 تا سر انداختيم. خدا شاهده رج آخر دقيقا رج آخر رو كه داشتم مي بافتم خودم با خودم گفتم بذار بشمارمو ببافم. ديدم 90 تا كجا بود 84 تاست!! تنها جمله اي كه در اون لحظه گفتم همين بود: نه! فقط نه!

اصلا موندم چه كنم. اگه كوچيك شده باشه چي؟ كي ميشكافه؟ كي دوباره مي بافه؟ كي وقت داره؟ كي حوصله داره؟ ديدم اصلا آدمش نيستم. كلاه رو كاملش كردم و حالا از اون روز هي بدبخت رو از دو طرف مي كشيدم بلكه يه خرده جا باز كنه. انواع و اقسام فنون رو سر بيچاره درآوردم. حتي يه شب تصميم گرفتم بكنم سرم بعد بخوابم كه تا صبح يه ذره گشادتر شه. كلاه بدبخت رو هي ميكردم سر اين و اون به اميد اينكه يه اپسيلون از تنگي دربياد. پوشوندمش سر آقا داداش. ديدم هيچي نميگه. ميگم: هوم؟ ميگه: خوبه. ميگم: تنگ نيست؟ ميگه: تنگ كه نه. فقط احساس مي كنم خون به مغزم نميرسه! 

يه ماجراييه. بيايد فقط دعا كنيم گشادتر بشه. :"


كلاه كذا رو تو عكس شاهد هستيد:


پ.ن: من باز تصميم كبري گرفتم. :"

ب.ن: قسمت سوم نامه به كودك.


مستقيم؟

۸ بازديد
آقا داداش بعد از اينكه دقيقا 14 تا سايت رو باز كرد و همه في*لتر بودن، يهو بلند شد و يه راست رفت يه جانماز آورد پهن كرد رو به قبله سجده كرد، بعد بلند شد و دستاشو گرفت رو به آسمون و بلند گفت: خدايا شكــرت كه از راه راست منــحرف نشدم! :|



قسمت 2 نامه به كودك (خيلي مرسي از نظرا، لطفا و انتقاداي به جاتون تو قسمت اول. تا قسمت 9 هم تحمل كنيد  [چون ضبطشون كردم] از قسمت 10 تمام سعي مو مي كنم كه به حرفاتون عمل كنم.)


منو بشنو

۶ بازديد
چند وقت پيشا مريم عزيز بهم پيشنهاد كرده بود هر از گاهي يه پست صوتي بذارم. شوخي يا جدي ولي اون تهِ تهِ تهِ ذهنمو يه جورايي قلقلك داد. (نيست صدامم فيت گويندگيه، اعتماد به سقفم من اصلا!)  اون روز گذشت. تا اين كه شروع كردم به خوندن يه كتابي كه نفر دوم بهم داده. خيلي از كتاب خوشم اومد كه هي براي خودم بلند بلند مي خوندمشو صدامو مي نداختم تو سرم! تا اينكه يه شب تصميم گرفتم خودم براي خودم ضبطش كنم. ديگه از ضبط كردنش خوشم اومد (توجه كن ضبط كردنش نه پخش كردنش! D:) گفتم جهنم و ضرر بذار تا آخر كتاب برم ببينم دنيا دست كيه؟بعد ياد حرف مريم افتادم گفتم خوبه قسمت قسمت بذارمش اينجا شايد شما هم دوست داشتيد.

اسم كتاب هست: نامـ.ـه به كـ.ـودكـ.ـي كه هـ.ـرگز زاده نـ.ـشد

نوشته: اوريـ.ـانا فـ.ـالاچـ.ـي (اگه گفتين اين كيه؟ همون خانوم خبرنگاره كه اول انقلاب با امام مصاحبه كرد و امام هي ضايعش مي كرد. حالا به بحثاي ديگه كار نداريم كتابش خيلي خوبه!)

ترجمه: يغـ.ـما گلـ.ـرويي (اصلا عشقه اين بشر!)

اينم قسمت اول

پ.ن: حجم كتابه خيلي كمه. بقيه قسمتا رو روزاي بعد ميذارم.


مامانم پرسپوليسيه. طرفدار تيمي كه ناصر حجازي دروازه بانش بوده!

۴ بازديد
آقا داداش به خانوم والده ميگه: مامان بالاخره مشخص كن كه تو طرفدار كدوم تيمي؟ مامانم هم گفت من از بچگي طرفدار پرسپوليس بودم. آقا داداش هم خوشحال و بشكن زنان به من گفت ببين مامان پرسپوليسيه. جمع كنيد شما هم با اين تيمتون! منم گفتم مامان؟؟؟؟ تو طرفدار پرسپوليسي؟ اونم از بچگي؟؟ گفت: آره مامان من از همون اول عاشق ناصر حجازي بودم!! يه دفعه من خنديدم آقا داداش اخماش رفت تو هم. بعد مامانم گفت اصلا من طرفدار اون تيمي هستم كه از اول بوده. پرسپوليس بوده اما استقلال نبوده! ميگم مامان جان اون موقع اسمش تاج بوده دروازه بانش هم ناصر حجازي بوده. ميگه من كاري ندارم. من پرسپوليسيم. طرفدار تيمي ام كه ناصر حجازي دروازه بانش بوده! :|

پ.م: شما بگيد مامان من طرفدار كدوم تيمه؟ :"